نورٍ باران | |||
پادشاه تنهایی بر قصر کوچک قلبم چیره شده است ، سلطنت می کند، و دست های آتشینش را بر قلبم می کشد!! طوری صدای گوش خراشش، تمام وجودم را می آزارد! و باعث بسته شدن چشم هایم میشود!
اما نه....من نمی خواهم هنگامی که باز می آیی، چشمانم، بسته باشد!! تمام سلولهای وجودم بر ضدش شورش کرده اند، اما او هنوزهم پا برجاست! هنوزم هست، و نیامدنت را بهانه می کند! و می گوید، به محض آمدنش، جایم را برایش خالی میکنم! آخر او سلطان قلب هاست! پس بیا و نجاتم بده! گاهی اوقات با خود میگویم، عشقت، قلب چندین نفر دیگر را مانند من کرده است؟! اما میارزد! عشقت و آمدن دوباه ات به همه ی این دقیقه های تنهایی می ارزد! حتی برای 1 ثانیه!
اللهم عجل لولیک الفرج.
22347:کل بازدید |
|
12:بازدید امروز |
|
1:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
لیلی
دختری هستم، اهل مشرق زمین، مسلمان و بلند پرواز! | |
لوگوی خودم
| |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
رخ . گل . | |
بایگانی | |
شهریور 1388 مرداد 1388 | |
اشتراک | |