نورٍ باران | |||
ای که هزار، هزار شمع در انتظار یک نگاه تو سوختند . شوری است عشق تو و دلنشین غمی است به انتظار قدمهایت زیستن، بدان که مصراع زندگیم با قافیه تو پایان خواهد یافت. بیا که اگر تو بیایی تمامی شبهای یلدای غم سپیده صبح را مهمان همیشگی دلم خواهد کرد... نمیدانم آیا دل کوچکم تا ظهور تو در تکاپو است یا تا غروب آرزوهایش چیزی نمانده.... اما ... غمگینام و میترسم که دلم از جنب و جوش بیافتد و تو نیایی.... افسوس، من و کلمات مجنونم شاید روز آمدنت را نبینیم من به همه کسانی که آن روز تو را میبینند و در دو سوی خیابانها قلبهای سبزشان را به تو هدیه میدهند، حسودیم میشود!
22338:کل بازدید |
|
3:بازدید امروز |
|
1:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
لیلی
دختری هستم، اهل مشرق زمین، مسلمان و بلند پرواز! | |
لوگوی خودم
| |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
رخ . گل . | |
بایگانی | |
شهریور 1388 مرداد 1388 | |
اشتراک | |